دیوانگی

وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی

چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی

»-(¯`v´¯)-» گاهی دلم برای خودم تنگ می شود »-(¯`v´¯)-»

 

 
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود *

از بس که با وجود من همترانه ای

گاهی شبیه زلال برکه و آب روشنی،

گاهی ز دیده ام به آسمانها دریچه ای.

پر می شوم ز تو گاهی ،

اشباع می شوم ،

گاهی دلیل بغض بی بهانه ای .

من در توام ، یا تو در منی ؟

گاهی در اوج پریدن، شبیه فرشته ای .

گاهی صدای رویش یک جوانه ای،

گاهی ستاره ای ،

همزاد لحظه های خوب عاشقانه ای .

گاهی مه ِرقیق قبل از سپیده ای ،

گاهی شبیه غزلهای نابی که برایم سروده ای .

من کور می شوم انگار از دیدنت،

گاهی چشمهای خیره در آیینه ای .

گاهی شعرهای هرگز نسروده ای ،

آن مصرع اول و آخر یک ترانه ای .

گاهی دلم برای خود تنگ می شود

آخر کدامیک ؟

من در توام یا تو در منی ؟؟!!